تابناک من بشد دوش از بر من!آه! دیگر در جهان
می برم آن رشته ها که بود بافیده ز پهنای امیدی مانده روشن.
دیگرم نرگس نخواهد _آنچنان که بود خنده ناک_ خندد
روی مانندان گلشن
من به زیر این درخت خشک انجیر
که به شاخی عنکبوت منزوی را تار بسته
می نشینم آنقدر روزان شکسته
که بخشکد بر تن من پوست.
ای که در خلوت سرای دردبار شاعری سرگشته داری جا
کوله بار شعرهایم را بیاور تا به زیر سر نهاده
_روی زیر آسمان و پای دورم از دیاران_
از غم من گر بکاهد یا نکاهد
خواب سنگینم رباید آنچنان
که دلم خواهد.
نیما یوشیج