...شمع های این کوچه روشن است
تا مبادا
سرزده ای !
نام پر آوازه ی این قامت خمیده را
نادیده بگذرد...
...
سبز می شود
کف دستهای کوچه با گام کوچک نو نوایی
که از نوانخانه می آید
و با هر گام خسته
سنگینی صدایی در بی رحمی بی صدای این کوچه
فرو می رود..
دستانی آلوده صورتی چرکین و محو شده
خانم! آقا! گل دارم گلهای کاغذی!
......................
باز هم چراغهای تیر برق این خیابان
که روشنی بخش تجلی گمشده ی تواند... !
و " امروز من مربی قوم و واضع قوانین تازه ام و محتاج به این نیستم که مرا نصیحت کنند."
( دنیا خانه من است .ص 9 . « زمان» 1350)
"...به قدری من شیفته ی نثر نویسی ساده ی قدما هستم که از مرگ می ترسم.برای اینکه از خواندن آنها محروم می شوم.زیرا زیبا ترین چیزهاست که در طبیعت من مفتون آن هستم..."
( ص 262.نامه های نیما یوشیج)
" ... ملت ما محتاج به شنیدن حرفهای جدی است.این کار با دکلاماسیون انجام می گیرد.من معتقدم که شعر فارسی باید وزنی را اختیار کند که به واسطه ی جدا شدن از موسیقی یک روند ما ، به کار دکلاماسیون بخورد ... ."
(ص 429.دیوان شعر.)
( نامه های نیما یوشیج.از نامه به نظام وفا.1302)
منبع:شعر زمان ما ۵