نرگس زرد درود بر شما روز خوش!

شعر.رمان.داستان کوتاه.شرح حال نگاری.مناسبتها.قصارهاوگلایه ها.....

نرگس زرد درود بر شما روز خوش!

شعر.رمان.داستان کوتاه.شرح حال نگاری.مناسبتها.قصارهاوگلایه ها.....

بزمی دیگر

بالنده میشوم من از "بودن" خویش

در صبحی که دیگر با من حرف نمیزند.

 و اتاقی که در سراشیب این دریای مواج

سرنشین خود را گم کرده است.

بالنده میشوم من از تصویر خویش

در آینه ای که بخش های مجزای آن

 انواع نور را منعکس میکند و به چشم دل نفوذ میدهد.

 تابستان که شد چند دست کوچک

 برای مسافران قطارهای گذرا بلند میشود

 و "هورای"راستین شان

دربزمی خیالی وبلند پرواز مجسم .

 و این همه شکوه در آن مسیر برجای میماند.******

 آنگاه که درآن خلوت بادها به تفریح میآیند

 و علفها به موج دستهای باد

درمیامیزندو بالنده میشوند

صاحبان آن حوالی

دربزمی عظیم

 درمکانی دیگر پای میکوبند.******

                            نرگس زرد

آشیانه...

بهار درنگاه تو آوار میشود

و دستهای من برای تو آشیانه میبندد.

 سقف خانه بر پرواز میماند و

این آرزوی سبز در چشمان شکار دیوار تار میبندد.

میروم تا بخوابم این شب را تا آسودگی هزار و ده شب... .

پنجره در شکوه خامش آفتاب سالم و بیدار و

پیوسته در خیرگی محزون خویش تابنده میشود

و سردی خاک بر گونه اش گر میگیرد.

 میماند بر این عشق "دست نخورده" ایستا و چشم بسته

و دستهایش بر آغوشی میگشاید

که آسمانش پنجره را در بر گرفته باشد.

                        نرگس زرد

Mirrors

In a friend there is a mirror which reflects

your  defects

The shortage of mirrors is the shortage of beauty and fascination

it is because of shortage of mirrors if

the deformity of the world has exceeded its limits.

The glittering of the mirror is due to suffering... .

 

IMMORTALITY

Because I could not stop for

death

He kindly stopped

for

me.

The carriage

held,

but just ourselves and Immortality… .

Emily Dikenson

جدال آینه و تصویر

دیری است با من سخن به درشتی گفته

خود آیا تابتان هست که پاسخی در خور بشنوید

رنج از پیچیدگی می برید

از ابهام و

 هر آنچه شعر را

در نظرگاه شما

به زعم شما

به معمایی مبدل می کند

اما راستی را

از آن پیش تر

رنج شما از ناتوانی خویش است

در قلمرو "دریافتن"

که اینجای اگر از "عشق " سخنی می رود

 عشقی نه از آن گونه است

که تان بکار آید،

وگر فریاد و فغانی هست

 همه فریاد و فغان از نیرنگ است و فاجعه.

                                            احمد شاملو