تابناک من بشد دوش از بر من!آه! دیگر در جهان
می برم آن رشته ها که بود بافیده ز پهنای امیدی مانده روشن.
دیگرم نرگس نخواهد _آنچنان که بود خنده ناک_ خندد
روی مانندان گلشن
من به زیر این درخت خشک انجیر
که به شاخی عنکبوت منزوی را تار بسته
می نشینم آنقدر روزان شکسته
که بخشکد بر تن من پوست.
ای که در خلوت سرای دردبار شاعری سرگشته داری جا
کوله بار شعرهایم را بیاور تا به زیر سر نهاده
_روی زیر آسمان و پای دورم از دیاران_
از غم من گر بکاهد یا نکاهد
خواب سنگینم رباید آنچنان
که دلم خواهد.
نیما یوشیج
“Money”
Idiom Meaning
Be on the breadline be poor
Example:
More people in Britain are on the breadline now than thirty years ago
spend money like water spend too much , often without
thinking about it
He spends money like water – I wonder where he gets it.
... دلتنگی مان را
برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
از رخنه هایش تنفس می کنیم...
... اگر می خواهی نگهم داری دوست من
از دستم می دهی
اگر می خواهی همراهی ام کنی دوست من
تا انسان آزادی باشم
میان ما همبستگی از آن روی نمی روید
که زندگی هر دو تن را غرق در شکوفه می کند...
ا.شاملو
... بر آنچه که دلخواه من است
حمله نمی برم.
خود را به تمامی بر آن می افکنم
اگر بر آنم که دگر بار و دگر بار
بر پای توانم خواست
راهی بجز اینم نیست... .
ا.شاملو
این داستانی ست ایتالیایی_اثر نویسندهء معاصر زن امریکایی _آلبا دسس پدس و ترجمهء بهمن فرزانه. ابتدا که شروع به خواندن کردم تا قدری از روزمرگی های گاه آزار دهندهء روزانه فاصله بگیرم احساس کردم فضای داستان و ترس از فاشیسمی که در رمان موج میزند بر اندوه می افزاید.
داستان دربارهء چند دختر جوان است که هر کدام از شهر خود به "رم" آمده اند و برای تحصیل!! در "شبانه روزی" دور هم جمع شده اند.این مکان مشترک آنها را نسبت به غم و شادی هم مسئول و شریک کرده است. چنانچه در انتهای داستان "امانوئلا" به خاطر پنهان کردن رازش و به تنهایی اندوه خود را بلعیدن سیلی محکمی از "آئوگوستا" _بزرگترین عضو آنجا_ می خورد. در عین حال هر کدام به دنبال راهی برای فرار از آن مکان کذایی با قوانین خشک کلیسایی اش هستند تا سرنوشت و خوشی ها ی زندگی برایشان ملموس تر شود و فاصله شان با آدمهای بیرون کمتر.
حالا که به پایان داستان رسیده ام مانند تمام خواندنی های دیگر به شخصیت های نا کام و بکام رسیده خو گرفته ام و با آنها همدرد شده ام. به طوری که برایم دل کندن از "سیلویا"ی درس خوان و عاشق پیشه و بلند پرواز – "اکسنیا"ی جسور و نا آرام و جاه طلب و دوست داشتنی- "امانوئلا"ی مرموز و موءقر اشرافی- "والنتینا"ی مهربان و قانع به سهم خود از دنیای معمولی و... قدری دشوار شده است... . اگر مایلید آنرا بخوانید... .
نرگس زرد