در میان حلقه های سیاه بسر می برم
من از ماهی شدن بیزارم
چرا که انتهای جویبار را یافته ام
نامه ی مرگم میان یک بطری
در اقیانوس سرگردان است.
عمرم بسته به خواب کوسه هاست.
تابناک من بشد دوش از بر من!آه! دیگر در جهان
می برم آن رشته ها که بود بافیده ز پهنای امیدی مانده روشن.
دیگرم نرگس نخواهد _آنچنان که بود خنده ناک_ خندد
روی مانندان گلشن
من به زیر این درخت خشک انجیر
که به شاخی عنکبوت منزوی را تار بسته
می نشینم آنقدر روزان شکسته
که بخشکد بر تن من پوست.
ای که در خلوت سرای دردبار شاعری سرگشته داری جا
کوله بار شعرهایم را بیاور تا به زیر سر نهاده
_روی زیر آسمان و پای دورم از دیاران_
از غم من گر بکاهد یا نکاهد
خواب سنگینم رباید آنچنان
که دلم خواهد.
نیما یوشیج
... دلتنگی مان را
برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
از رخنه هایش تنفس می کنیم...
... اگر می خواهی نگهم داری دوست من
از دستم می دهی
اگر می خواهی همراهی ام کنی دوست من
تا انسان آزادی باشم
میان ما همبستگی از آن روی نمی روید
که زندگی هر دو تن را غرق در شکوفه می کند...
ا.شاملو
... بر آنچه که دلخواه من است
حمله نمی برم.
خود را به تمامی بر آن می افکنم
اگر بر آنم که دگر بار و دگر بار
بر پای توانم خواست
راهی بجز اینم نیست... .
ا.شاملو
بکوش که تسلیم و خرسند باشی... .
در این جهان کسی خوشبخت و کامروا نیست.
زمان برای همه کس چیزی ناقص و ناتمام است.
چیزی است مبهم و تاریک که عمل را نیز از آن ساخته اند.
آری! همه جهانیان از سرنوشت خود ناخرسند و بیزارند.
چه تقدیر ملال انگیزی!
همه ی خلق در پی خوشبختی، از همه چیز محرومند
و افسوس که "همه چیز" را هم مفهوم ناچیزی است!
هر کس در این جهان، به سهم خود در طلب و آرزوی همین "ناچیز " است که حرفی ، اسمی ، اندک ثروتی یا نگاه و تبسمی بیش نیست!
بزرگترین شهریار جهان اگر بی عشق باشد از نشاط و خوشبختی بی بهره است.
گاه صحرایی پهناور نیز به قطره ی آبی نیاز دارد.
آدمی چاهی است که همیشه تنهایی در آن تکرار می شود.
از کتاب "تاملات " ویکتور هوگو.