نرگس زرد درود بر شما روز خوش!

شعر.رمان.داستان کوتاه.شرح حال نگاری.مناسبتها.قصارهاوگلایه ها.....

نرگس زرد درود بر شما روز خوش!

شعر.رمان.داستان کوتاه.شرح حال نگاری.مناسبتها.قصارهاوگلایه ها.....

شبانه

قصدم آزار شماست!

 اگر اینگونه به رندی

با شما

سخن از کامیاری خویش در میان می گذارم

- مستی و راستی -

بجز آزار شما

هوایی

در سر ندارم!

اکنون که زیر ستاره ای دور

بر بام بلند

مرغ تاریک است

که می خواند –

اکنون که جدایی گرفته سیم از سنگ و حقیقت از رویا...

و آفتاب گردانهای دو رنگ

ظلمت گردان شب شده اند،

و مردی و مردمی را

همچون خرما و عدس به ترازو می سنجند

با وزنه های زر

و هر رفعت را

دستمایه

زوالی است،

و شجاعت را قیاس از سیم و زری می گیرند

که به انبان کرده باشی

اکنون که مسلک

خاطره ای بیش نیست

یا کتابی در کتابدان

و دوست

نردبانی است

که نجات از گودال را

پا بر گرده او می توان نهاد

و کلمه انسان

طلسم احضار وحشت است و

اندیشه آن

کابوسی که به رویای مجانین می گذرد

ای شمایان!

حکایت شادکامی خود را

من

رنجمایه  جان ناباورتان می خواهم !    

                              احمد شاملو

بی نام دو

نگاه می شود بهار

بهار می شود نگاه

من در سکوت تاریک این خیابان غریب

جا مانده ام

و به سویم می آیند

تندیس آشفتگی درختان از یاد رفته

با من از بهاری بگو

که دست نشانده زمستان نباشد

و رقص کودکانه ای

که در انفجارهای بالنده تباه نشده باشد

من از آسمان به زمین فرود آمدم

تا چشم کودکی شب را

به عریانی بالغ صبح  پیوند دهم

و کسی نیست

تا ناجی این حضور کامل از دست رفته باشد

من از تلاشهای حریصانه معذورم

و غرور شایسته ماه را می ستایم

در پستویی که نگاهم را کسی نمی بیند

و افق

رنگ جنگلی است

که سینه ای تابنده اما زخم خورده دارد

با من راست بگو

ستارگان پشت کدام

درخت سرکش خیابان

پنهان شده اند.

من اتفاق تازه این باغ نیستم

و شراب

خورده ی

پیاله های بی انعکاس!

...

سرسبزی این بهار

شکار دستهای باد نمی شود

و این چشمهای نمود یافته،

التهاب دستهای شرمندگی ام را

به صورت ماه می کشد

تا تصویر ناشناخته ی

شکوه خود را

در شیشه ی مغازه ها  نبیند

آه!

بغضهایم نرم نمی شود

و دستان تابنده ام

نفسهای محکم خویش را

به پیوندی نشکسته می سپرد

با من بمان!

چرا که صدای ناب من

به گوشهای ناب تو آهنگ می زند

و عبور شهاب سنگها

شبهای سرد را مرطوب می کند

خسته ام

و در دستهای پر از ستایش تو

تولد آرامش را

جستجو می کنم

راستی!

ستاره ای هست که همیشه "راست " می گوید!

                                                       نرگس زرد، آبان 84

بی نام یک

Image hosting by TinyPic

دوباره اینجایم

و دستهایم را به دور گردنت آویز می کنم

غروب که شد

به تو خواهم گفت،

دستهایم برای چه می لرزند

و سراسیمگی عبور اضطرابها از این دریچه تنگ

به کجا ختم می شود

حرم (Horm)خسته این خواب راحت را

با خود به جایی می برم

که این آمیزش سخت

مهار شدنی نباشد

سردم است

و سردی دستهایم چشمان باد را رنگ می زند

برای آخرین بار

از این پنجره سیار

برایت دست تکان می دهم

و خنده ام می گیرد تا خود را  به باد می سپارم(بادهای خامش خوش برخورد)

و آنقدر می خندم که اشک

در نگاه عاشق باد حلقه می زند

و تا می آیم آن را پاک کنم

مرا کنار می زند...

 و دستهایم را بر گونه اش می کشد

آرام و سراسیمه

و مغرور... .

                             نرگس زرد ، زمستان 84

بزمی دیگر

بالنده میشوم من از "بودن" خویش

در صبحی که دیگر با من حرف نمیزند.

 و اتاقی که در سراشیب این دریای مواج

سرنشین خود را گم کرده است.

بالنده میشوم من از تصویر خویش

در آینه ای که بخش های مجزای آن

 انواع نور را منعکس میکند و به چشم دل نفوذ میدهد.

 تابستان که شد چند دست کوچک

 برای مسافران قطارهای گذرا بلند میشود

 و "هورای"راستین شان

دربزمی خیالی وبلند پرواز مجسم .

 و این همه شکوه در آن مسیر برجای میماند.******

 آنگاه که درآن خلوت بادها به تفریح میآیند

 و علفها به موج دستهای باد

درمیامیزندو بالنده میشوند

صاحبان آن حوالی

دربزمی عظیم

 درمکانی دیگر پای میکوبند.******

                            نرگس زرد

آشیانه...

بهار درنگاه تو آوار میشود

و دستهای من برای تو آشیانه میبندد.

 سقف خانه بر پرواز میماند و

این آرزوی سبز در چشمان شکار دیوار تار میبندد.

میروم تا بخوابم این شب را تا آسودگی هزار و ده شب... .

پنجره در شکوه خامش آفتاب سالم و بیدار و

پیوسته در خیرگی محزون خویش تابنده میشود

و سردی خاک بر گونه اش گر میگیرد.

 میماند بر این عشق "دست نخورده" ایستا و چشم بسته

و دستهایش بر آغوشی میگشاید

که آسمانش پنجره را در بر گرفته باشد.

                        نرگس زرد